مرور نمایشنامه «افرا یا روز میگذرد» اثر «بهرام بیضایی»
صحنهای است با شماری میز و نیمکت مدرسه، که باید هم آموزگاه مدرسه را یادآوری کند و هم دادگاه را و هم فروشگاه را و هم خانهی پیچدرپیچ خانم شازده با رنگهای تیره را و هم اتاقهای جداجدای اجارهنشینان را و هم یکانهای قرارگاه کلانتری را و هم مغازههای محله و شاید حتی گذر اصلی محل را و هم درمانگاه را. (بیضایی ۱۳۸۱:۷)
این صحنهپردازی چندمنظوره در آغاز کمی عجیبوغریب مینماید؛ اما علت آن آرامآرام بر ما واضح میشود. داستان در زمان حال رخ نمیدهد؛ آنها صرفاً در حال نقل اتفاقی مربوط به گذشته هستند. طبیعی است که مکانها در خاطرات مربوط به گذشتههای دور در یکدیگر فرو روند و مرز مشخصی در میانشان نباشد. تمام جملات یا با «گفتم» شروع میشوند و یا میتوانیم در ابتدای آنها «گفتم» را اضافه کنیم. این ویژگی احتمالاً از هنر برخوانی[۲] وام گرفته شده؛ جایی که برخوان وقایع از پیش رخداده را برای ما نقل میکند.
استفاده از افعال ماضی باعث ویژگی حیرتانگیز دیگری شده است؛ شخصیتهای افرا یا روز میگذرد باهم صحبت نمیکنند؛ بلکه انگار با شخص سومی صحبت میکنند و روی صحبت تمام آنها نه یکدیگر بلکه همان شخص سوم است. هنگامی که در یک مکالمهی عادی روزمره با یکدیگر گفتگو میکنیم؛ دستهای از جملات و کلمات در «ذهن» ما شکل میگیرد و جملات متناظر با آنها را به «زبان» میآوریم. یعنی در حالت عادی، مکالمه با جملاتی بهپیش میرود که به زبان آورده میشوند؛ اما در افرا یا روز میگذرد شخصیتها هر دو نوع جمله را به زبان میآورند؛ هم جملاتی که گفتهاند و هم جملاتی که در ذهنشان گذشته است:
افرا اون تمام مدت جلوی مهموناش افادهی داشتن یه کلفت سطح بالا رو داد و از من تعریف کرد و کار کشید. بشور؛ شستم! بساب؛ سابیدم! ببخشید که به این صراحت حرف میزنم؛ جای تعارف نیست! گفت که اینطوری نبینیدش؛ معلم مدرسهاس، پسرعمو مهندسش نامزدشه! خودم جهازشو میدم به سلامتی! هی عرق ریختم و با مهربونیش خجالتم داد!
سرکار خادمی همه میزنه به سرشون من یکی زده به قلبم! امشب بچههای افسر خانم در اتاقمو کوبیدن. گویا افسرخانم با اون رعشه و تب دائم کابوس میدید. یکی دوبار از خواب پرید سراغ دخترش افرا رو گرفت. حالیش کردیم که دواها تو گذاشته و خودش رفته کمک، مهمونی خانم شازده! (بیضایی ۱۳۸۱:۴۹)
دیگر ویژگی خاص افرا یا روز میگذرد حضور فردی است که برای اولین بار در دستور صحنهی آغازین نمایشنامه با آن برخورد میکنیم؛ فردی که در فهرست شخصیتها از آن بهعنوان «نویسنده/پسرعمو(؟)» یاد شده است. او تنها جایی در کنار صحنه و جدا از محل بازی بازیگران، پشت میزی نشسته و گهگاه یادداشتی میکند. درهرحال «حضور او بدون خودنمایی است و در نور خیلی کم؛ نمایشِ درست او در دیده نشدن است؛ او باید بیشتر احساس شود تا به چشم بیاید. او پیش از آغاز نمایش ضبطصوتی را روی میز میگذارد و دکمهی آن را میزند؛ با صدای رعدوبرق نور بر چهرهی افرا باز میشود.»(بیضایی ۱۳۸۱:۸) این فرد حضور دائم ولی کمرنگی دارد و تنها در اواخر نمایش پا به صحنه میگذارد و آخرین گرهگشایی با حضور او انجام میشود.
زمان و مکان رخ دادن اعترافها یا گزارشهای شخصیتها مشخص نیست؛ اما به نظر میرسد زمان داستانی که از آن میگویند مربوط به دههی بیست یا سی هجری شمسی باشد. افرا یا روز میگذرد عصارهای از یک واقعیت جادوییشده و آشنا است. آشنا ازآن جهت که تمام جزئیات بهکاررفته از زندگی واقعی گرفته شده؛ اما ترتیب قرارگیری آنها در کنار هم، خصلتی جادویی را ایجاد کرده است.

افرا،یا روز می گذرد
نویسنده: بهرام بیضایی ناشر: روشنگران و مطالعات زنان قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ۱۰,۰۰۰ تومان
[۱] افرا یا روز میگذرد؛ بهرام بیضایی؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان؛ تهران؛ ۱۳۸۱ [۲] واژهی ابداعی بهرام بیضایی برای معادل کلمهی نقّالی